بعد از ازدواج پدر بزرگ در قلعه ساکن میشن و البته تنها نبودن کسانی اونجا زندگی میکردن و هر کسی مسئولیتی داشته . قلعه قشلاق امیر محترم بر روی یک بلندی و بقول اهالی تپه بوده ؛ در اصل سه تا تپه نزدیک هم بوده و از بین هر کدام یک رود کوچک آب که از کوهها سرچشمه میگرفته رد میشده البته در زمستان به علت بارندگی و سرازیر شدن آب از کوهها آب اون رودها هم زیاد میشده و روستاهای مسیر آب درگیر مشکل سیلاب و به گویش محلی لافاو میشدن .
اطراف تپه ای که قلعه اونجا بوده دو دره هست که انواع درختان میوه و انگور همین طور درختهای خیلی قطور و بلند گردو وجود داشته . قلعه پشت به کوه بوده البته تا کوه حدود چهار پنج کیلومتر فاصله داشت بعدها عده ای در حد فاصل قلعه و کوه ساکن شدن و روستای قشلاق را تشکیل دادن .
این زمین مکان قلعه است که الان ویران شده . روستای دور دست قشلاق است با کوه پشت که در گویش محلی بهش میگن کوری گَزَر . آسیاب قدیم در سمت راست بوده که در عکس نیست . سمت چپ کنار اون درخت چشمه و قنات است که بوسیله قنات از قشلاق تا اینجا کشیده شده و با لوله سفالی آب به حمام منتقل میشده .
در تپه سمت راست قلعه چون شیب خوبی داشته و آب همیشه جاری بوده یه آسیاب آبی میسازن البته من هیچ ذهنیتی از اون محل ندارم چون زمانی که متولد شدم تقریبا یه جای کوچک و متروکه بود اما یه اصطلاحاتی تو دهنم مانده .
زنان روستا گندم را میشتن ، خشک میکردن و تمام ناخالصیهایی که قاطی گندم بود پاک میکردن و میفرستادن آسیاب البته اگر برای غذا می خواستن استفاده کنن گندم را حالت نیم خرد میکردن (هروش - برروش ) یعنی بلغور که معمولا برای پحت حلیم ؛ آش ، دمی ، آش دوغ (ماسوا ) و.... استفاده میکردن و یا بصورت خیلی ریز برای پخت نان .
آسیاب از دو تا سنگ بزرگ که حالت برجستگی و آج داشته و روی هم تشکیل میشده سنگ زیرین آسیاب ثابت بوده و از وسطش یک میله چوبی ثابت قرار داشته . سنگ بالایی متحرک بوده و یک سوراخ داشته برای ورود گندم به بین دوسنگ که با چرخش سنگها آرد از دور سنگها بیرون می آمده . به آسیابان لوینه میگفتن وظیفه اش کنترل جریان آب ، ریختن گندم داخل آسیاب و جمع کردن آرد ؛ کنترل زبری و نرمی آرد . در قبال این کارها بجای مزد مقداری از گندم را برمیداشته از هر پانزده من گندم یک من گندم برای آسیاب بوده که بین صاحب آسیاب و آسیابان تقسیم میشده .
در اون زمان قدرت مالی مردم در حدی نبوده که هر روستا آسیاب داشته باشه به همین خاطر از روستاهای اطراف گندمها را آنجا میآوردن و در نویت می ایستادبعد از انقلاب پدرم یک آسیاب مدرن ساخت که همه کارها با دستگاه نجام میشد که بهش میگفتن بوجاری نیازی نبود زنان با دست گندم را پاک کنند بلکه دستگاه هم گندم را پاک میکرد هم چوست گندم سبوس را جدا میکرد تا آرد سفید و نرمتری بدست بیاد .
نمایی از آسیاب جدید که در اواخر جنگ مورد حمله راکتی عراق قرار گرفت و از اون زمان تا بحال مورد استفاده قرار نگرفته . سمت راست قسمتی از روستای قره حسن و اون باغ هم متعلق به عموی بزرگم شازده عبدالله میرزا که ساختمان و قلعه ایشان زمان جنگ بمب باران و ویران شد کنار این آسیاب حدود ده پانزده تا درخت خیلی بزرگ و بلند گردو بود مردم آزاد بودن از گردوها را بردارند همین طور چند تا درخت توت سفید چون معتقد بودن درخت گردو گاز کربن دی اکسید تولید میکنه و برای مغز ضرر داره به همین دلیل کنارش درخت توت میکاشتن که اکسیژن تولید میکنه
. حدود سال 79 به یمن دانشگاه رفتن خواهرم در رشته تغذیه و ارائه متدهای جدیدش متاسفانه درخت گردو ها رو قطع کردن ، درختهای سیب قدیمی را به بهنانه کرم زدگی از ریشه کندن و نهال جدید گردو اسرائیلی کاشتن که هیپوقت به ثمر نرسید و بسیاری از باغ نابود شد ...
خیلی جای افسوس داره والله