من اطلاعات خیلی کاملی ندارم چون در آن زمان پدر من یک کودک خردسال بوده بنا بر گفته های مادر بزرگم که در ذهنم مانده حدود سال 1321 ( شاید یکی دو سال پس و پیش باشه ) پدرم 5 ساله بوده
در زمان جنگ جهانی دوم تعدادی از سربازان روس و انگلیس وارد منطقه بیلوار میشن و به هر روستایی میرسن غارت و چپاول میکنن زمانی که پدر بزرگم امیرزاده متوچه میشن سربازان تا چند روز دیگه به روستاهای تحت حکومت ایشان میرسن تمام مردان را جمع میکنه و دستور میده در دشت شعبان آباد پایین تر از روستای قره حسن چند چاله بزرگ حفر کنن و رویش را با چوب مثل بام خانه سقف بزنن شاخ و برگ درخت بزارن و روش خاک پهن کنن بعد چند تا سوراخ برای تهویه هوا و محل انداختن نان به داخل باز بگذارند و همه زنها ، دخترها و بچه ها رو اونجا پنهان کنند تا بدست روسها و انگلیسها نیفتند .
از طرفی به جارچی ها دستور میده اعلام کنن اگر زن یا دختر کسی بدست روسها بیفته اون شخص کشته میشه ...
روسها بعد از یکی دو هفته میرسن در قلعه ازشون پذیرایی میشه چون حالت جنگ نبوده و باید پذیرایی میکردن وگرنه همه جا رو نابود میکردن دو روزی که اونجا بودن همش سراغ زن و دخترها رو میگرفتن به قول خالو پیرولی که مرد کهنسالی بود میگفت :
روسیل هی وتیان ماتشکه ماتشکه (روسها هی میگفتن ماتشکه ...زن )
مادر بزرگم تعریف میکرد اون دو سه روز وسط دشت که از جاده فاصله زیاد داشته ؛ توی چاله سر پوشیده بودن شاید سوراخهایی برای هوا رسانی بوده ولی فکر کنید روی زیلو یا گلیم نشستن اونم روی زمین سفت و از همه مهمتر مجبور بودن همونجا بخوابن ، غذا بخورن و دستشویی کنن !!! واقعا سخت بوده
ولی این یک افتخار بزرگیه که همیشه از پدربزگم به عنوان یک شخص ناموس پرست یاد میکنن کسی که همه اهالی رو خواهر و مادر خودش بحساب میآورده با وجود قدرت و اختیاراتی که داشته هیچگاه به کسی آزار نرسانده ....
نه اینکه من به عنوان یکی از نواده هاش بگم بلکه همه بزرگان و ریش سفیدان اون منطقه همه به نیکی یاد میکنن ...
در زمان جنگ جهانی دوم تعدادی از سربازان روس و انگلیس وارد منطقه بیلوار میشن و به هر روستایی میرسن غارت و چپاول میکنن زمانی که پدر بزرگم امیرزاده متوچه میشن سربازان تا چند روز دیگه به روستاهای تحت حکومت ایشان میرسن تمام مردان را جمع میکنه و دستور میده در دشت شعبان آباد پایین تر از روستای قره حسن چند چاله بزرگ حفر کنن و رویش را با چوب مثل بام خانه سقف بزنن شاخ و برگ درخت بزارن و روش خاک پهن کنن بعد چند تا سوراخ برای تهویه هوا و محل انداختن نان به داخل باز بگذارند و همه زنها ، دخترها و بچه ها رو اونجا پنهان کنند تا بدست روسها و انگلیسها نیفتند .
از طرفی به جارچی ها دستور میده اعلام کنن اگر زن یا دختر کسی بدست روسها بیفته اون شخص کشته میشه ...
روسها بعد از یکی دو هفته میرسن در قلعه ازشون پذیرایی میشه چون حالت جنگ نبوده و باید پذیرایی میکردن وگرنه همه جا رو نابود میکردن دو روزی که اونجا بودن همش سراغ زن و دخترها رو میگرفتن به قول خالو پیرولی که مرد کهنسالی بود میگفت :
روسیل هی وتیان ماتشکه ماتشکه (روسها هی میگفتن ماتشکه ...زن )
مادر بزرگم تعریف میکرد اون دو سه روز وسط دشت که از جاده فاصله زیاد داشته ؛ توی چاله سر پوشیده بودن شاید سوراخهایی برای هوا رسانی بوده ولی فکر کنید روی زیلو یا گلیم نشستن اونم روی زمین سفت و از همه مهمتر مجبور بودن همونجا بخوابن ، غذا بخورن و دستشویی کنن !!! واقعا سخت بوده
ولی این یک افتخار بزرگیه که همیشه از پدربزگم به عنوان یک شخص ناموس پرست یاد میکنن کسی که همه اهالی رو خواهر و مادر خودش بحساب میآورده با وجود قدرت و اختیاراتی که داشته هیچگاه به کسی آزار نرسانده ....
نه اینکه من به عنوان یکی از نواده هاش بگم بلکه همه بزرگان و ریش سفیدان اون منطقه همه به نیکی یاد میکنن ...
کامنت میشه گذاشت هم بد آی دی جیمیل
ReplyDeleteهم گزینه آخر با نام
ReplyDeleteمنظورم ما قبل آخربود و هم آخر مثل اینجا ناشناس
ReplyDeleteسلام خانم دولتشاهي ممنون كه در فيس بوك ادرس اينجا را گذاشتيد ...خيلي خاطرات زيبايي را بيان ميكنيد شبيه خاطرات شما را از زبان مرحوم پدربزرگم كه خان هرسين بوده شنيده ام ........موفق باشيد ايام به كام .......راستي اينم ادرس وبلاگ منه خوشحال ميشم يه سر بزنيد www.shshram4455.persianblog.ir...ارادتمند شهرام اميني
ReplyDeleteببخشید میشه آدرس را دوباره بنویسید
ReplyDeleteروح پدر بزرگتان شاد
ReplyDelete