Friday, January 10, 2014

شروع زندگی جدید

امیر محترم تصمیم میگیره دختر ظاهر بگ را عروس خانواده کنه

شروع یک زندگی جدید پس از کلی سختی و مرارت  ، ترک دیار و دوستان و زادگاه  همین طور همه چیزها و کسانی که دوست داشتی از همه مهمتر زادگاه و سرزمین پدری و مادری  ... نمیدانم مادر بزرگم چه حسی داشته خوشحال بوده ؟ فکر میکنم قطعا همینطور بوده  با یک مرد لایق و خانواده دار ازدواج کنی ، وارد یک قلعه بسیار زیبا که هر کسی آرزو داشته خانم اونجا بشه و از همه مهمتر شوهری مهربان و خوش قلب  مطمئنم راضی بوده ...
وقتی مادر بزرگم از دنیا رفت من  حدودا هشت نه ساله بودم و ایشان همیشه بخوبی از شوهرشان یاد میکرد فقط تنها گله و شکایتی که داشت برای از دست دادن پدر بزرگم بود که زود ایشان را ترک کرده فکر کنم خیلی کمتر از 25 سال  با هم بودن  ...

خاور خانم با کاردانی همراه با شوهر مهربانشان قلعه رو اداره میکنن و خانواده های زیادی که در اون زمان دچار فقر مالی و بی مسکن بودن در داخل قلعه جا میدن در عوض اون اشخاص هم کار میکردن مردان به کشاورزی و باغداری و زنان در انجام کارهای روزانه و پخت نان . اون زمانها زندگی خیلی مشکل تر بوده و داشتن سرپناه حالتی رویایی داشته همونطور که امروزه با پیشرفت این همه علم و تکنولوژی باز هم عده ای بی سرپرست و بی خانمان هستن اما بسیاری از ثروتمندان حتی جلو در خانه اشان هم اونها را راه نمیدن  ، پس در اون زمان زیر پر و بال گرفتن دیگران کار بزرگی بوده ...

زندگی با خوشی و ناخوسی ها میگذشته و مادر بزرگ یه سال در میان  بچه بدنیا میاورده و الحق خیلی قوی بودن من الان با داشتن و بزرگ کردن دو بچه احساس میکنم فرسوده شدم !!! شاید ما لوسیم و شاید اونا شیر زن بودن نمیدانم والا ...
تا زمان فوت پدر بزرگ صاحب  10 تا فرزند میشن فکر کنم اون بینها یکی دو تا هم بعد از تولد یا قبل از تولد فوت کردن

بچه ها ( یعنی عمو و عمه های من )
عبدالله میرزا - تاج الملوک - منیر - وجیه - تیمور - بهمن -ایران - پوران - مظفر
یک تیمور نام در کودکی فوت شدن و دختری به اسم صدیقه که در ده یا دوازده سالگی بر اثر نیش عقرب سیاه فوت کرده 

No comments:

Post a Comment