بعد از پایان امتحانات خرداد بار و بندیل را می بستیم و روانه صحرا میشدیم همینکه از لب آب کرمانشاه رد میشدیم دیگه دل تو دلمان نبود لحظه شماری میکردیم برسیم به اون مکان با صفا و باز بدون هیچ محدودیت ، تا شعاع چند کیلومتر اطرافمان هیچ خانه ای نبود آزاد آزاد و رها در طبیعت پر از درختان میوه و سبزیجات تازه که هر سال یکی مسئول کاشتنش بود خالو میرزا - مشی یدالله و...
. افرادی که برای انجام کارها میامدن همه از کودکی با ما سر یک سفره بزرگ شده بودن و بقولی با هم نان و نمک خورده بودیم . اینکه میگم آزاد منظورم بی بند و باری نیست چون اونجا بخاطر حفظ بیشتر سنتها و آداب و رسوم یه جورایی محدودتر بودی ، منظورم از آزادی دور از هیاهو و سرو صدای شهر و یک سری جزئیات بود خلاصه .............
همینکه مستقر میشدیم مادرم با یک جعبه شیرینی یا خرت و پرت هایی از قبل پیرهن - پودر - کله قند - روسری ... که از کرمانشاه تهیه کرده بود می رفتیم منزل زنهایی از آبادی که تمیزی و نظافتشان زبان زد بود و در ثانی دام هم داشتن ، هم بعد از چند ماه دیدار تازه میشد هم اینکه سفارش دوغ برای درست کردن ترخینه میدادیم .
درست کردن ترخینه به راحتی این روزها نبود که ماست و پتله را قاطی کنن بشه ترخینه . از اواسط بهار یک چهار پایه بزرگ میزاشتن روی پشت بام و مشک که با پوست گوسفند یا گاو درست شده بود را روش میزاشتن و هر روز دوغی که اضافه بود توی اون مشک میریختن بعلاوه مقداری نمک سنگ داخل دوغ مینداختن تا کرم نزنه .
هر چند روز یکبار روی مشک را میشستن و با دست مواد داخلشو مخلوط میکردن ، از طریق منافذ مشک آب اضافه خارج میشد و مایع هر روز غلیظ تر میشد که به این مایع دووچن میگفتن یعنی دوغی که آبش چیده شده مثل ماست چکیده میشد ...
مقداری پول پیش میدادیم تا دوچن بهتری برامان آماده کنه حدودا اوایل شهریور این دوغ را میاوردیم و این چند ماه باید پشت بام و جلو آفتاب میماند . معمولا این دوغ را از زن کدخدای قره حسن میخریدیم یا از خانمی در قشلاق اسمش رو فراموش کردم فکر کنم میم جاناره ( جهان آرا ) بود ؛ نان لواش می پخت به نازکی کاغذ واقعا یک نان رو با یک لقمه میشد خورد ...
ده روز قبل از آوردن دوغ چند تا خانمها برای آماده کردن گندم به کمک میامدن مَلَک یکی از اعضا ثابت بود اصلا در قلعه بدنیا آمده بود و بزرگ شده بود و اون زمان ازدواج کرده و بچه داشت
جلو قنات که حالت جوب بود توی جوب یک فرش یا گلیم پهن میکرد قسمتی از گلیم که بطرف ورود آب بود رویش چند تا سنگ میگذاشت تا آب راحت از روی فرش رد بشه و در دو طرف زیر کناره فرش سنگ میگذاشت تا حالت گود درست بشه درقسمت پایین فرش زیر لبه سنگ میچید دقیقا یک لیوان رادر نظر بگیرید که نصف شده و همون رو تو آب تصور کنید از جلو آب میامد اون نصفه لیوان پر آب میشد و از لبه پایین که حالت نصف شده ته لیوان است آب سر ریز میشد مثل یک سد کوچک ...
بعد گندمها را به مقدار مناسب توی اون سد کوچک روی فرش میریختن و با دست هم میزدن تمام کاه و ناخالصی از روی آب رد میشد و گندم ته نشین میشد تا زمانی هم زدن ادامه داشت تا آب زلال روان بشه بع با دست گندمها را خارج کرده و در سبدهای چوبی میریختن تا آب اضافه خارج بشه
در این بین هی کتری و قوری چایی بود که پر و خالی میشد و مرتب بچه ها رو میفرستادن باغ انگور ؛ زرد آلو و سیب بیارن .
غروب همه بچه ها از بس به بهانه کمک تو آب رفته بودن همه خیس و موش آب کشیده بودن
از طرف دیگه خالو میرزا و یدالله اجاق های بزرگ بر پا میکردن و دیگهای بزرگ مسی روی آتیش که نصف دیگ آب جوش بود و این گندمهای شسته رو تو دیگ در حال جوش میریختن تا گندم بپزه و حجمش چند برابر شه
اطراف همون محل هر چه ملافه و گونی متری و ... پهن شده بود گندمهای پخته را روش پهن میکردن تا خشک بشه این گندم پخته با نمک خیلی خوشمزه بود ولی شب دیگه ماجرایی داشت و اگر دل درد سراغ بچه ها نمیامد و آسوده بودی تا صبح عطر افشانی پا بر جا بود و گاهی ترقه بازی و انفجار ...
همینکه گندم پخته خشک میشد اونا رو میبردن آسیاب تا خورد کنه ، هر دانه گندم حدودا سه یا چهار تکه میشد کافی بود و این میشد پتلَه
و ادامه در پست بعدی ...
. افرادی که برای انجام کارها میامدن همه از کودکی با ما سر یک سفره بزرگ شده بودن و بقولی با هم نان و نمک خورده بودیم . اینکه میگم آزاد منظورم بی بند و باری نیست چون اونجا بخاطر حفظ بیشتر سنتها و آداب و رسوم یه جورایی محدودتر بودی ، منظورم از آزادی دور از هیاهو و سرو صدای شهر و یک سری جزئیات بود خلاصه .............
همینکه مستقر میشدیم مادرم با یک جعبه شیرینی یا خرت و پرت هایی از قبل پیرهن - پودر - کله قند - روسری ... که از کرمانشاه تهیه کرده بود می رفتیم منزل زنهایی از آبادی که تمیزی و نظافتشان زبان زد بود و در ثانی دام هم داشتن ، هم بعد از چند ماه دیدار تازه میشد هم اینکه سفارش دوغ برای درست کردن ترخینه میدادیم .
درست کردن ترخینه به راحتی این روزها نبود که ماست و پتله را قاطی کنن بشه ترخینه . از اواسط بهار یک چهار پایه بزرگ میزاشتن روی پشت بام و مشک که با پوست گوسفند یا گاو درست شده بود را روش میزاشتن و هر روز دوغی که اضافه بود توی اون مشک میریختن بعلاوه مقداری نمک سنگ داخل دوغ مینداختن تا کرم نزنه .
هر چند روز یکبار روی مشک را میشستن و با دست مواد داخلشو مخلوط میکردن ، از طریق منافذ مشک آب اضافه خارج میشد و مایع هر روز غلیظ تر میشد که به این مایع دووچن میگفتن یعنی دوغی که آبش چیده شده مثل ماست چکیده میشد ...
مقداری پول پیش میدادیم تا دوچن بهتری برامان آماده کنه حدودا اوایل شهریور این دوغ را میاوردیم و این چند ماه باید پشت بام و جلو آفتاب میماند . معمولا این دوغ را از زن کدخدای قره حسن میخریدیم یا از خانمی در قشلاق اسمش رو فراموش کردم فکر کنم میم جاناره ( جهان آرا ) بود ؛ نان لواش می پخت به نازکی کاغذ واقعا یک نان رو با یک لقمه میشد خورد ...
ده روز قبل از آوردن دوغ چند تا خانمها برای آماده کردن گندم به کمک میامدن مَلَک یکی از اعضا ثابت بود اصلا در قلعه بدنیا آمده بود و بزرگ شده بود و اون زمان ازدواج کرده و بچه داشت
جلو قنات که حالت جوب بود توی جوب یک فرش یا گلیم پهن میکرد قسمتی از گلیم که بطرف ورود آب بود رویش چند تا سنگ میگذاشت تا آب راحت از روی فرش رد بشه و در دو طرف زیر کناره فرش سنگ میگذاشت تا حالت گود درست بشه درقسمت پایین فرش زیر لبه سنگ میچید دقیقا یک لیوان رادر نظر بگیرید که نصف شده و همون رو تو آب تصور کنید از جلو آب میامد اون نصفه لیوان پر آب میشد و از لبه پایین که حالت نصف شده ته لیوان است آب سر ریز میشد مثل یک سد کوچک ...
بعد گندمها را به مقدار مناسب توی اون سد کوچک روی فرش میریختن و با دست هم میزدن تمام کاه و ناخالصی از روی آب رد میشد و گندم ته نشین میشد تا زمانی هم زدن ادامه داشت تا آب زلال روان بشه بع با دست گندمها را خارج کرده و در سبدهای چوبی میریختن تا آب اضافه خارج بشه
در این بین هی کتری و قوری چایی بود که پر و خالی میشد و مرتب بچه ها رو میفرستادن باغ انگور ؛ زرد آلو و سیب بیارن .
غروب همه بچه ها از بس به بهانه کمک تو آب رفته بودن همه خیس و موش آب کشیده بودن
از طرف دیگه خالو میرزا و یدالله اجاق های بزرگ بر پا میکردن و دیگهای بزرگ مسی روی آتیش که نصف دیگ آب جوش بود و این گندمهای شسته رو تو دیگ در حال جوش میریختن تا گندم بپزه و حجمش چند برابر شه
اطراف همون محل هر چه ملافه و گونی متری و ... پهن شده بود گندمهای پخته را روش پهن میکردن تا خشک بشه این گندم پخته با نمک خیلی خوشمزه بود ولی شب دیگه ماجرایی داشت و اگر دل درد سراغ بچه ها نمیامد و آسوده بودی تا صبح عطر افشانی پا بر جا بود و گاهی ترقه بازی و انفجار ...
همینکه گندم پخته خشک میشد اونا رو میبردن آسیاب تا خورد کنه ، هر دانه گندم حدودا سه یا چهار تکه میشد کافی بود و این میشد پتلَه
و ادامه در پست بعدی ...
فردا ترخينه درست كن لطفا
ReplyDeleteنه که خیلی زیاد داریم حتما
ReplyDelete