Friday, January 10, 2014

دست سرنوشت

امیر محترم علاوه بر اینکه در کرمانشاه میماند و به کارها رسیدگی میکرد مرتب به منطقه بیلوار میرفتن  و به اوضاع و احوال اون منطقه میرسید و هر بار در یکی از قلعه ها ساکن میشدن .
در همان زمانها احتمالا حدود سال 1290 شمسی حالا  چند سال قبلتر یا بعد در منطقه بانسیر (بانه سیر ) ایوان  بین  خانواده کدخدا ظاهر بگ و والی پشتکوه   با هم دچار اختلاف میشن و شاید هم به دلایل دیگر اختلافاتی پیش میاد که  خانواده ظاهر بگ و اقوامشان روی هم هفت خانواده تصمیم به مهاجرت میگیرند و از قضا به منطقه بیلوار میآیند خانواده جوانمیر کرمی به جبار آباد - خانمراد (لاله خانی ) دایی خانی به گروران - چند خانواده به ترازو بره  سنندج و خانواده ظاهر بگ به هاله کبود (هاله کوو )سکونی میکنن .



 هاله کبود مکانی بسیار سر سبز و خرم بوده روبروی کوه و نزدیک به رودخانه زیبای راز آور . خلاصه همیشه دست تقدریر و سر نوشت یه جورایی باید از آستینی بیرون بیاد و روند زندگی تعییر کنه . 
 در همان زمانها یک اتفاقی پیش میاد و  پیشکارها به امیر محترم اطلاع میدن این کار فقط از عهده یک آدم تیز و بز  و باعرضه عملی میشه پس از پرس و جو ظاهر بگ را معرفی میکنند و ایشان کار را بخوبی به سرانجام میرسانه و پایه دوستی و رفت و آمد ریخته میشه  از قضا ظاهر بگ یک دختر قد بلند زیبا و رعنا داشته که سوار کار بسیار ماهری بوده ...

امیر محترم ]ihv  پسر داشته که سرهنگ ارشد سلطنه که بسیار قدرتمند و کاردان بوده و همین طور سرهنگ عبدالجواد که بسیار برآزنده و کاردان بوده هر دو ازدواج کرده بودن اما یاور امیرزاده (که یاور برابر فکر کنم سروان یا  سر گرد )  با روح لطیف ، مهربان و شاعرانه که اصلا با ارتش و امر و نهی سازگاری نداشته و بسیار زیبا روی و شایسته  و مجرد بودن  همینطور عبدالعزیز..
در همین گیر و دار فکر کنم حوالی سال 1299  امیر زاده دولتشاهی با خاور خانم قادری ازدواج میکنند و امیر محترم قلعه قشلاق را با خدم و حشم در اختیارشان میگذارد و یواش یواش به پیدایش و ورود ما به زندگی یک قدم نزدیک میشویم .



خاور خانم قادری (دولتشاهی ) در سالهای اواخر عمرشان 

No comments:

Post a Comment